آدمک خسته شدي از چه پريشان حالي؟ پاسي از شب که گذشته است چرا بيداري ؟ آن دو چشم پر غم را به کجا دوخته اي ؟ دلت از غصه سياه است چرا سوخته اي ؟ تو که تصوير گر قصه ي فردا بودي ، تو که آبي تر از آن آبي دريا بودي ، آدمک رنگ خودت را به کجا باخته اي ؟ کاخ اميد خودت را تو کجا ساخته اي ؟ آخرين بار که بر مزرعه من باريدم، روي دستان تو من شاپرکي را ديدم ، تو چرا خشک شدي، او چرا تنها رفت ؟ من که يک سال نبودم چه کسي از ما رفت ؟ اين سکوتت که مرا کشت صدايي تر کن ، اين منم آبي باران تو مرا باور کن ، باور از خويش ندارم که چنين مي بارم ، بگذر از اين تن فرسوده کز آن بيزارم ، نه دگر بارش تو قلب مرا سودي هست ، نه براي تب من فرصت بهبودي هست ، آنکه پروانه شدن را ز من آموخته بود، دلش انگار به حال دل من سوخته بود، شاپرک رفت،دلي مرد،عزا بر پا شد ، رفت و انگار دلم مثل خدا تنها شد ، آري اين بود تمام من و اين بيداري ، جان باران چه شده از چه پريشان حالي ؟ برو که آدمکي منتظر باران است ، او که با شاپرک قصه ي ما خندان است، من و اين مزرعه هم باز خدايي داريم ...
استاکس نت، ویروس مامور تخریب اژانس هسته ای ایران
کلاهبرداری به سبک فوق العاده پیچیده و در نهایت تبلیغات رسانه ای و مردمی
19435 بازدید
1 بازدید امروز
2 بازدید دیروز
15 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian