×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پریشون نامه هاش

آدمک

آدمک خسته شدي از چه پريشان حالي؟ پاسي از شب که گذشته است چرا بيداري ؟ آن دو چشم پر غم را به کجا دوخته اي ؟ دلت از غصه سياه است چرا سوخته اي ؟ تو که تصوير گر قصه ي فردا بودي ، تو که آبي تر از آن آبي دريا بودي ، آدمک رنگ خودت را به کجا باخته اي ؟ کاخ اميد خودت را تو کجا ساخته اي ؟ آخرين بار که بر مزرعه من باريدم، روي دستان تو من شاپرکي را ديدم ، تو چرا خشک شدي، او چرا تنها رفت ؟ من که يک سال نبودم چه کسي از ما رفت ؟ اين سکوتت که مرا کشت صدايي تر کن ، اين منم آبي باران تو مرا باور کن ، باور از خويش ندارم که چنين مي بارم ، بگذر از اين تن فرسوده کز آن بيزارم ، نه دگر بارش تو قلب مرا سودي هست ، نه براي تب من فرصت بهبودي هست ، آنکه پروانه شدن را ز من آموخته بود، دلش انگار به حال دل من سوخته بود، شاپرک رفت،دلي مرد،عزا بر پا شد ، رفت و انگار دلم مثل خدا تنها شد ، آري اين بود تمام من و اين بيداري ، جان باران چه شده از چه پريشان حالي ؟ برو که آدمکي منتظر باران است ، او که با شاپرک قصه ي ما خندان است، من و اين مزرعه هم باز خدايي داريم ...

آدمک آخردنیاست بخند،آدمک شروع فرداست بخند،
دست خطی که پریشانت کرد،شوخی کاغذی ماست بخند،
آدمک خرنشوی گریه کنی،گریه لالایی شبهاست بخند
،آن خدایی که بزرگش خواندی،بخدامثل توتنهاست بخند 
هاش پریشون
جمعه 21 فروردین 1394 - 3:57:27 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم